باز بالاي تو ما را در بلا خواهد نهاد
دود زلفت آتشي در جان ما خواهد نهاد
دامنم پر خون دل گردد ز دست روزگار
کان سزا در دامن هر ناسزا خواهد نهاد
از سر زلف دلاويز و لب شيرين تو
آنکه بر گيرد دل خود در کجا خواهد نهاد؟
دست صبح از چين زلف عنبرآميزت به لطف
نافها در دامن باد صبا خواهد نهاد
چرخ را شرم آمدي کوکب نمايي با رخت
گر بدانستي که: پروين درسها خواهد نهاد
گر سر زلف ترا ديگر جفايي در دلست
گو: بياور، کاوحدي تن در قضا خواهد نهاد