اي شب تيره فرع گيسيويت
اصل کفر از سياهي مويت
مه ز ديوان مهر خواسته نور
وجه آن گشته روشن از رويت
بي سخن دم ببسته طوطي را
شيوه شکر سخن گويت
مشک را در فکنده خون به جگر
نکهت زلف عنبرين بويت
خورده چوگان طعنه سيب بهشت
از زنخدان گرد چون گويت
از طراوت بيتر زده
ماه نو را کمان ابرويت
اوحدي را ز زلف بشکسته
تيزي چشم و تندي خويت