اي ماه سر نهاده از مهر بر زمينت
صد مشتري درخشان از زهره جبينت
کار تو دل فروزي، شغل تو ديده دوزي
دين تو بنده سوزي، اي من غلام دينت
هر چنبري چو ماري، هر شقه اي تتاري
هر حلقه زنگباري، از طره بر جبينت
غم نيست گر شد آبم، يا هجر داد تابم
از بوسه گر بيابم، دستي بر آستينت
سحرست و بي وفايي، اين حسن و دلربايي
ختم آن گر نمايي، بر خاتم جبينت
زان دست پاک طاهر، نور نگار ظاهر
اي زينت جواهر، زان ساعد سمينت
خود را زمن چه پوشد؟ جام صفا چو نوشد؟
در ياس من چه کوشد؟ روي چو ياسمينت
آشوب عقل و جاني، آرايش جهاني
چون ماه آسماني، اي آسمان زمينت
گر چه ز خوب چهري، چون اختر سپهري
با ديگران به مهري، با اوحديست کينت