سروي که ازو و حور و پري بار برند اوست
ماهي که ازو خلق دل زار برند اوست
گرد دهن چون شکرش گرد، که امروز
تنگي که ازو قند به خروار برند اوست
آن حور شکر خنده که از حقه لعلش
يک شهر شفاي دل بيمار برند اوست
آن ماه که سجاده نشينان در او
سجاده و تسبيح به خمار برند اوست
ترکي که ز چين سر زلف چو کمندش
عشاق دل شيفته دشوار برند اوست
شوخي که ز سر پنجه مستان دو چشمش
خوبان جهان جور به ناچار برند اوست
اندر چمن دلبري، اي اوحدي، امروز
سروي که ز رويش گل بي خار برند اوست