آمد نسيم گل به دميدن ز چپ و راست
ساقي، مي شبانه بياور، که روز ماست
در باغ شد شکفته به هر جانبي گلي
فرياد عندليب ز هر جانبي بخاست
تا پيش شاخ گل ننشيني، قدح به دست
آشوب بلبلان بنداني که: از کجاست؟
هر دم بنفشه وار فرو مي روم به خود
از فکر جام لاله که: خالي ز مي چراست؟
شاهد، بسوز عود، که خواهيم عيش کرد
مطرب، بساز عود، که خواهيم عذر خواست
جز عشق هر هوس که پزي زين سپس، هدر
جز عيش هر عمل که کني بعد ازين، هباست
من عمر خود به عمر گل اندر فزودمي
گر راه بودمي به سر اين فزود و کاست
چون گل کلاه داري خود ترک مي کند
بر ما عجب نباشد اگر پيرهن قباست
اي نو رسيده سبزه، که آبت ز سر گذشت
گر سرگذشت خويش ز ما بشنوي رواست
تا ما قفاي گل بنبينيم چون هليم
دست از مي؟ ارچه سرزنش خلق در قفاست
جز ياد بيد و سرو مکن پيش اوحدي
کو نشنود به وقت گل الا حديث راست