تا قلندر نشوي راه نيابي به نجات
در سياهي شو، اگر مي طلبي آب حيات
موي بتراش و کفن ساز تنت را از موي
تا درين عرصه نگردي تو بهر مويي مات
به يلک هر دو جهان را يله کن، تا چو يلان
نام مرديت برآيد ز ميان عرصات
کفش و دستار بينداز و تهي کن سر و پاي
تا چو ايشان همه تن گردي اندر حرکات
اين گروهند همه ترک عرض کرده و باز
همچو جوهر شده از نور يقين زنده به ذات
زندگي گر صفت روز و شب ايشانست
زندگان دگر، انصاف، رميم اند و رفات
نيست جز صدق دليل ره ايشان به خداي
گر کسي را به ازين هست دليلي، قل: هات
اوحدي، رو مددي جوي ز خاک درشان
تا گرفتار نگردي به هوا چون ذرات