اشک ما آبيست روشن در هوات
خود به چشم اندر نيامد اشک مات
در طوافت سعي خواهم کرد از آنک
سعي ها کردست گردون در صفات
خون من ريزي و دل گيري نوا
بينوايي به دلم را از نوات
اي خط سبزت برات خون من
کم نويس آن خط که مرديم از برات
دي دوايي مي نبشتي از قلم
حال من نشنيد و دل خون شد دوات
اي به زلف و خال چون ليل دجا
در دل و جانم غم ليلي دوجات
نزد ترکان ما ترا قدر ار چه نيست
نزد ما، اي ترک، يک دم باش مات
دل بلات ار بت پرستان ميدهند
بت پرستم من، که دادم دل بلات
گر نجات از عشق جويي، اوحدي
پيش او هم، نه رهت باشد، نه جات