مکن از برم جدايي، مرو از کنارم امشب
که نمي شکيبد از تو دل بي قرارم امشب
ز طرب نماند باقي، که مرا تو هم وثاقي
چو لب تو گشت ساقي نکند خمارم امشب
چه زني صلاي رفتن؟چو نماند پاي رفتن
چه کني هواي رفتن؟ که نميگذارم امشب
به رخم چو بر گشادي در وعدها که دادي
نه شگفت اگر به شادي نفسي برآرم امشب
چو شدم وصال روزي، به توقعم چه سوزي؟
چه شود که بر فروزي دل سوکوارم امشب؟
گل بخت شد شکفته، که شوم چو بخت خفته
که تو داده اي نهفته بر خويش بارم امشب
اگر از هزار دستم، بکشند خوار و پستم
چو يکي همي پرستم، چه غم از هزارم امشب
دگر آرزو نجويم، پي آرزو نپويم
همه از تو شکر گويم، که تويي شکارم امشب
دل اوحدي تو داري، چو نمي دهي بياري
نکنم به ترک زاري، که ز عشق زارم امشب