نوبهارست و دل پر هوس و باده ناب
حبذا روي نگار و لب کشت و سر آب
صبح برخيز و بر گل به صبوحي بنشين
چون به آواز خوش مرغ درآيي از خواب
عيش نيکوست کسي را که تواند کردن
اي تواناي خردمند، چه داري؟ درياب
اگر آن زلف تو در بردن عقل از همه روي
وي لب تو در غارت دين از همه باب
کافران روي به محراب نکردند، ولي
بکنند ار خم ابروي تو باشد محراب
اوحدي پيش تو صد نامه فرستاد از شوق
که نه آثار وفا ديد و نه ايثار جواب