گر وصل آن نگار ميسر شود مرا
از عمر باک نيست، که در سر شود مرا
تسخير روي او به دعا مي کند دلم
تا آفتاب و ماه مسخر شود مرا
روزي که کاسه سرم از خاک پر کنند
از بوي او دماغ معطر شود مرا
آن نور هر دوديده اگر مي دهد رضا
بگذار تا دوديده به خون تر شود مرا
هر ساعتم چنان کند از غصه پايمال
کز دست او فعان به فلک بر شود مرا
مشکل شکفته گرددم از وصل او گلي
ليکن چه خارها که به دل در شود مرا!
اين درد سينه سوز، که در جان اوحديست
از تن شگفت نيست که لاغر شود مرا