مطرب، چو بر سماع تو کرديم گوش را
راهي بزن، که ره بزند عقل و هوش را
ابريشمي بساز و ازين حلقه پنبه کن
نقل حضور صوفي پشمينه پوش را
جامي بيار، ساقي، از آن بادهاي خام
وز عکس او بسوز من نيم جوش را
بر لوح دل نقوش پريشان کشيده ايم
جامي بده، که محو کنيم اين نقوش را
ما را به مي بشوي، چنان کز صفاي ما
غيرت بود مشايخ طاعت فروش را
بر ما ملامت دگران از کدورتست
صافي ملامتي نکند در نوش را
با مدعي بگوي که: ما را مگوي وعظ
کاگنده ايم سمع نصيحت نيوش را
اي باد صبح، نيک خراشيده خاطريم
لطفي بکن، به دوست رسان اين خروش را
گرمي کند به خلوت ما آن پري گذر
بگذار تا گذار نباشد سروش را
شد نوش ما چو زهر ز هجران او، ولي
زهر آن چنان خوريم به يادش که نوش را
اي اوحدي، بگوي سخن، تا بداندت
دشمن، که بي بصر نشناسد خموش را