هزار شکر خدا را که چون تو دلداري
نمود روي به من بعد مدتي ياري
کنون زبون خيالات غمزه هاي توام
ميان مجلس مستان چنانکه هشياري
تو يوسفي و من از نقد جان خريدارت
بيا بگو که نيابي چو من خريداري
اگر چه حسن تو از آفتاب اندک نيست
ولي ز حسن تو اندک ترست بسياري
اگر چه بار جفاي تو هر کسي نکشد
من ضعيف جفاکش همه کشم باري
هزار طعنه چه گويي که از سرم برخيز
کس اين سخن نکند خاصه با تو چون ياري
جفا کني وز من عذرخواهي از شوخي
چه مي کني و چه مي خواهي از گرفتاري
زبان باين قدري رنجه دار بر خسرو
که گر بگويدت آن مني بگو آري