فتح مي آيد در دهليز دولت باز کن
بارگاه فخر خود با آسمان همراز کن
کوس نصرت کوب و چرم طبل اگر سوده شود
تيغ برکش پوست از سرهاي دشمن ساز کن
بندبند فاجران گر في المثل از آهن است
اين چنين بندان به پاي پيل گرگ انداز کن
تيغ تو چون در بر لشکر کليد فتح شد
دست بگشا قلعه دربند را در باز کن
تيغ خود را گو که جان خصم و دشت کربلاست
گر تواني در بياباني چنين پرواز کن
زنده شد ز افسانه هاي خشت تو بهرام گور
زين فسانه هفت گنبد را پر از آواز کن
ز ابر نيسان خود و آوازه باران خود
غلغلي افگن به دريا گوش ماهي باز کن
زآهن شمشير درهاي همه عالم بگير
وانگه انعام نديمان سخن پرداز کن