اي گل، دهن تنگت صد تنگ شکر چيزي
گل با تو نمي ماند در حسن مگر چيزي
ما را به تماشايي مهمان رخ خود کن
چون سبزه برآوردي گرد گل تر چيزي
دودي که ز آه من بر ماه زدي هر شب
در روي چو ماه تو هم کرد اثر چيزي
تا باز کرا سوزد اين جادوي تو آخر
خط تو دميد اينک بالاي شکر چيزي
تا باغ رخت ديدم، گل باد به چشم من
کي از گل و بستاني آرم به نظر چيزي
گفتي که کمر بندم در ريختن خونت
باري ز پي بستن داري به کمر چيزي
گويم غم و دردم بين، گويي که بتر خواهم
بسم الله اگر خواهي زين هر دو بتر چيزي
زان غم که فرستادي کرده دل خسرو خوش
جان منتظرست اينک، گر هست دگر چيزي