اي ز زلف تو مشک تر بويي
وز ميان تو تا عدم مويي
گل ز تو نرم شد چنان که به باغ
نرميي مي کند به هر تويي
ماه نو گردد از تو زير و زبر
گر اشارت کني به ابرويي
پيش چوگان زلفت از سر حال
سر زده مي رويم چون گويي
چند جا خويش را کنم قربان
کت نبيند کسي ز هر سويي
يار من رو متاب يا بنماي
جاي ديگر چو روي خود رويي
پهلوي من نشين که بي تو شبي
بر زمينم نسود پهلويي
خنده اي کن که بي خيال لبت
درد خسرو نديد دارويي