همه شب فرو نيايد به دلم کرشمه سازي
ز شب است اينکه دارم غم و ناله درازي
به نمازش ار چه بينم چپ و راست بيش از آن است
دو سلام چار گويم چو ادا کنم نمازي
به جفا کلاه کج نه چو شناختي حد خود
که ميان شهسواران چو تو نيست شاهبازي
وه از اين هوس بمردم که به زير پات ميرم
مه من تمام کرد آن هوسم به نيم نازي
همه شب چو شمع باشم به چنين خيال پختن
که طفيل شمع پيشت بودم شبي گدازي
چو ندارم اين سعادت که به گريه پات شويم
ز پي ره تو شستن من و گريه و نيازي
همه خونست اشک خسرو، همه اين بود ضرورت
پسر سبکتگين را چو به دل بود ايازي