نشان آن دهن از من چه پرسي؟
حديث جانست اين، از تن چه پرسي؟
مرا جان بخش بي دستوري چشم
ازان عيار مردافگن چه پرسي؟
ز سوز سينه پر آتش من
چو داني يک به يک روشن چه پرسي؟
سگان کوي خود را پرس حالم
مرا از خانه و مسکن چه پرسي؟
به رسوايي دريدم جامه صبر
برون شد پايم از دامن چه پرسي؟
مرا گويي، چه کردي آن دل خويش؟
ز خود پرس اين خبر، از من چه پرسي؟
ز مستوران چه پرسي درد عشاق؟
غم يوسف ز پيراهن چه پرسي؟
کمال عشق نامردان چه دانند؟
نبرد تهمتن از زن چه پرسي؟
بپرس از شيرمردان، خسرو، اين راز
ز رعنايان روبه فن چه پرسي؟