سزد که سجده کنند، اي برهمن عجمي
همه بتانت که محراب چشم هر صنمي
در آب و آينه بيني هميشه صورت خويش
که آفتاب پرستي و بت پرستي همه
همه ولايت روي تو ياغي ست مگر
سواد خطه تو اندکي قلمي
به فرق تاج زمرد برآر چون طاووس
درآ به جلوه که طاووس هندي، اي عجمي
برون کشم رگ جان، بهر چه کشم بارش
ز عشق تو که نه از لات سومنات کمي
دريغ نيست که سوزند هندوان خود را
ز دوستيست که چون سومنات محترمي
نموده مي شود آفاق، در صفاي تنت
تو آبگينه هنري نه اي که جام جمي
سياه تخته هندو بود سفيد رخم
تو از سياهي هند ز سفيديي رقمي
چو گشت خسرو جادو زبون غمزه تو
به خواب بستنش افسون هنديي چه دمي؟