اي جان ز تن رفته، به تن باز کي آيي؟
وي سرو خرامان، به چمن باز کي آيي؟
جاني تو که از دوري روي تو بمردم
تا زنده شوم باز، به من باز کي آيي؟
شد جان هوايي به عنان گيري تو، ليک
زان باد تو، اي ترک به من، باز کي آيي؟
ما را وطن تنگ و تو خو کرده به صحرا
در ظلمت زندان وطن باز کي آيي؟
سرمايه خسرو به جهان جز سختي نيست
عمري که تو رفتي به سخن، باز کي آيي؟