اي باد صبح گاهي، خه از کدام سويي؟
وي بوي مهرباني، وه از کدام بويي؟
گر چه غمت به خونم تعويذ مي نويسد
تعويذ جانت سازم، اي آيت نکويي
پنهان مشو ز دلها، آتش زن آشکارا
هر روز گرم تر کن بازار خوبرويي
خونها ز ديده سويت رفت و شبي نگفتي
کاي آب آشنايي، تو از کدام جويي؟
تو مست همچو غنچه، دل در خيال حسنت
گلبرگ من، نگويي تو در کدام بويي؟
با آن که کشته گشتم از خنجر جفايت
بوي وفات آيد، گر خاک من بگويي
اي باد، من نيارم گفتن که پاش بوسي
ليکن سلام چشمم با خاک در بگويي
چندم ز گريه بگويي، اي پندگو، که بازآ
پيکان درون سينه، خون از برون چه شويي؟
شب قصه هاي خسرو پيش که گويم، اي جان؟
با تو نگويم، اي دل، زيرا که زان اويي