مگر، اي باد نوروزي، گذر بر يار من داري
که گويي اين نسيم تازه زان گلزار من داري
اگر چه ياد نارد روزي از ما، چون روي آنجا
سري از من به پاي آن فرامش کار من داري
مرا از زندگاني توبه شد، اي مرگ، بي رويش
بيا، بسم الله، ار فرماني از دلدار من داري
مدان، اي سرو، کز حسن تو حيران مانده ام در تو
وليکن دوست مي دارم که شکل يار من داري
دل آزرده من باري از غمخوارگي خون شد
تو چوني، اي که جان اندر دل غمخوار من داري
کلاه صوفيان را جام مي مي سازد آن ساقي
درآ، اي محتسب، گر طاقت بازار من داري
من و شبها و هجر و پاسباني، از سرم بگذر
تو خواب آلود نتواني که پاس کار من داري
مگر اين سو که بنشيند، تواني مردمي کردن
که يکدم پاي نازک بر دل افگار من داري
زباني خسرو و شکر غمت، گر بشنوي ار نه
تو مست دولتي، کي گوش بر گفتار من داري؟