بي تو، اي بي تو به جان آمده جانم، چوني؟
کز پي کاهش من روز به روز افزوني
پيش از اين گر چه جفاهات بسي بود، ولي
نه چنين بود از اين بيشتري کاکنوني
جان همي خواستي از من که به افسون ببري
جان من رفت و تو هم بر سر آن افسوني
چند گويي که چه حال است دل تنگ ترا
آن چنان است که تو از دل من بيروني
حال خونابه خسرو دل خسرو داند
تو چه داني که نه در آب و نه اندر خوني