باز اين ابر بهاري از کجا آيد همي؟
کز براي جان مسکينان بلا آيد همي
من نخواهم زيست، اين بو مي شناسم کز کجاست
خون من در گردنش، بر من چه ها آيد همي
رو بگردان، اي صبا، بر من ببخشاي و بيا
کز تو بوي آن نگار آشنا آيد همي
بوي گل گه گه که مي آيد، ز من جان مي رود
زانکه من مي دانم و من کز کجا آيد همي
يار حاضر، من نمي دانم ز بيهوشي خويش
کوست اين يا مي رسد يا رفت يا آيد همي
صبر فرمايند و من بيخود که درد عشق را
دل که رفت از جاي خود، کمتر به جا آيد همي
خلق گويد، خسروا، غم کشت، از خود ياد کن
در چنين انديشه ياد خود کرا آيد همي؟