اي آنکه تو سلطان همه سيمبراني
دستور بود فتنه به ملک تو که راني
صد تير جفا مي گذراني ز جگرها
بازوت قوي باد که خوش مي گذراني
چشمم که دويد از پي ديدار نديدت
اين است سزايش که به تيرش براني
سبزه که دمد از گل عشاق تو، اي ترک
خنگ تو بود سوخته، هان تا بچراني
از آب و گلم گرد برآورد هوايت
تا چند به دنبال خودم خاک خوراني؟
ما را تو مکش در هوس آن لب شيرين
اين سوي در آيم، گرم آن سوي براني
گفتي که زبانيم جز از تو همه کس، واي
ما را بمکش گر تو حيات دگراني
هستي تو اگر شاد به رنجيدن خسرو
من سينه کنم پاره، تو گر جامه دراني