اي باد، حديث دلم آنجاش بگويي
در گوشه اي در گوش به تنهاش بگويي
از هر نمط آنجا سخني درفگني، پس
زانگونه که داني سخن ماش بگويي
از غمزه او هست همه شهر به فرياد
آهسته بدان غمزه رعناش بگويي
با دامن پر خون چو به بازار فتادم
حال من تر دامن ترساش بگويي
گستاخي بوسه نکنم، ليک پيامي
از هر لب من با کف هر پاش بگويي
گفتي که کشد دردت از نام تو، گويم
«اي کاش بگويي و ز ما کاش بگويي!»
داد داده اويم، اگر امروز دهم جان
فردا خبري از پي فرداش بگويي
چون مردن من زحمت آن پاش تيرزد
اين چاش مخواني و همانجاش بگويي
هر چند دل خسرو ازو سوخت، نخواهم
کش هيچ ملامت کني، اماش بگويي