چون مي نرسد دست به پايي که تو داري
کم زانکه شوم خاک سرايي که تو داري
بازند جهان را به يکي داو، بنازند
من هر دو ببازم به دغايي که تو داري
زنهار نجويي دل آزرده ما را
اي باد صبا، گشت به جايي که تو داري
گر بد نکني دل، تن تو تن نتوان گفت
جاني ست نهان زير قبايي که تو داري
افسوس بود جور تو بر هر دل و جاني
من دانم و من، قدر جفايي که تو داري
صد خرقه صوفي به خرابات گرد و کرد
آن نرگس مخمور بلايي که تو داري
رنجه مشو اي زاهد نيک، از پي من، زآنک
دل باز نيايد به دعايي که تو داري
خسرو به زبان توبه و در دل مي و شاهد
احسنت از اين صدق و صفايي که تو داري