مدار جان من از بهر جان ما روزه
از آنکه جاني و جان را دهد عنا روزه
لب پر از مي و گويي که روزه مي دارم
تو خود بگوي که باشد چنين روا روزه
اگر تو روزه براي خداي مي داري
مدار بيش براي خداي را روزه
ز ديده ساخته ام شربتي، ولي نخوري
اگر به روزه ترا خوش بود، خوشا روزه
يک ابرويت نگرم، روزه گيرم از پي وصل
به ديدن مه ابرو کنم قضا روزه
ببرد تشنگي خلق را که از لب تو
به آب چشمه حيوان شد آشنا روزه
به نوحه کرد لبالب لبان خسرو را
فقاع از آن لب شيرين گشاد تا روزه