من بهر تو به ديده و دل خانه ساخته
از من تو خويش را ز چه بيگانه ساخته
شانه چرا به مو رسدت، وه که اره باد
بر فرق آنکه بهر تو اين شانه ساخته
ماييم رخنه کرده دل از بهر نيکوان
مسجد خراب کرده و بتخانه ساخته
من چون زيم که مهد تو در خانه و برون
سنگ ملامتم سگ ديوانه ساخته
آتش خور است مرغ دلم، خوش پرنده ايست
کايزد به فضل قوت وي اين دانه ساخته
ياران که در فسانه راحت کنند خواب
بيخوابي مرا همه افسانه ساخته
چون ناله شبانه عاشق کشيدنيست
مطرب که صد ترانه مستانه ساخته
مردم چو بيوفاست هه آهوان دشت
آرامگاه خويش به ويرانه ساخته
خسرو به عشوه تو زبون گشت عاقبت
خود را اگر چه عاقل و فرزانه ساخته