اي ترا جور و جفا آيين همه
خشم و نازت بر من مسکين همه
با رقيبان تو، اي جان، چه کنم
ظالم اند و بي کس و بي دين همه
داغ حسرت بر دلم ماندي و رفت
جان من مير مني با اين همه
عالمي را با رخت عيش است و من
تلخ کامم زان لب شيرين همه
در شب هجران غمت با روي خويش
مي فشانم در سحر پروين همه
اي ترا بنده شده شاهان هند
وي غلامت دلبران چين همه
نيست مانندت، بس جستيم، هيچ
در ختا و خلخ و سقين همه
پيش رويت در چمن گشتند آب
از خجالت لاله و نسرين همه
هر چه مي خواهي بکن، چون مر ترا
مي رود بر خسرو مسکين همه