جانا، روان کن راحتي، اي راحت جان همه
با ما همه تلخي مکن، اي شکرستان همه
تو مست و غلتان تو به تو، زلف پريشان مو به مو
جان بادگران سو به سو، گرد سرت جان همه
غم دارم و دل ريش از آن، بيخوابي من بيش از من
ميگفت حالم پيش از آن خواب پريشان همه
زان روي چون مهتاب خوش يکدم نکردم خواب خوش
از تو نخوردم آب خوش، اي آب حيوان همه
تو خفته شبها بيخبر خلقي به فرياد سحر
من جان خود سازم سپر در پيش پيکان همه
اي درد تو مهمان من، مهمان دردت جان من
درد تو تنها ز آن من، درمان تو ران همه
خسرو ز جان سوخته گم گشته صبر آموخته
وقتي شد آخر دوخته چاک گريبان همه