اي دهلي و اي بتان ساده
پگ بسته و جيره کج نهاده
خون خوردنشان به آشکاريست
گر چه به نهان خورند باده
فرمان نکنند، از آنکه هستند
از غايت ناز نامراده
نزديک دلي چنان که دل را
برداشته گوشه اي نهاده
جايي که به ره کنند گلگشت
در کوچه دمد گل پياده
آسيب صبا رسيد بر دوش
دستارچه بر زمين فتاده
شان در ره و عاشقان به دنبال
خونابه ز ديدگان گشاده
ايشان همه باد حسن در سر
اينها همه دل به باد داده
خورشيد پرست شد دل ما
زين هندوکان شوخ ساده
کردند مرا خراب و سرمست
هندوبچگان پاک زاده
بربسته به مويشان چو مرغول
خسرو چو سگي در قلاده