نسيم زلف بر دست صبا ده
مرا خون، غير را مشک ختا ده
بسي کس چشم مي دارند لطفت
مرا خاک و کسان را توتيا ده
از آن مي کت چو خون من حلال است
پياله خود خور و شربت به ما ده
بکش از يک نظر، چون کشته گردم
يکي ديگر بيفگن، خونبها ده
به حکم خط خويش، اي آيت حسن
همه فتوي به خون آر و مرا ده
دليري مي کند در ديدنت خلق
به دست غمزه شمشير بلا ده
مرا صد پاره کن بر چشم بيمار
غليواژان و زاغان را صلا ده
چو خاکستر شوم از سوز عشقت
به دست خويش بر باد صبا ده
به صد تعويذ جان دردم نشد به
به يک دشنام خسرو را دوا ده