دلي دارم ز هجران پاره پاره
جگر هم گشته پنهان پاره پاره
بيا کت بينم و همچون سپندي
بر آتش افگنم جان پاره پاره
چه خوش حالي که گردم گرد کويت
دلي پر خون، گريبان پاره پاره
به کويت کرده ام شب گريه خون
جگر اينک به دامان پاره پاره
ز پيوندت نخواهد شد جدا دل
کنيش ار خود به پيکان پاره پاره
به صد خونابه ايمان در دل آويخت
مکن، اي نامسلمان، پاره پاره
لبت گر خورد خونم، گر دهد دست
کند خسرو به دندان پاره پاره