اي از رقم شبگون ديباچه مه کرده
صد نامه پاکان را خط تو سيه کرده
چاه ذقنت کانجا جانها به حيل گنجد
طرفه که هزاران دل خون گشته به چه کرده
جولان خيالت را چشم تو به يک غمزه
اندر دل تنگ من بشکافته ره کرده
هر کس رخ زيبايي بيند به نظر هر سو
من ديده خيانت را هر سو که نگه کرده
خاک در تو صوفي بيزد به کلاه خود
خاک در ايشان هم تعظيم کله کرده
اول دل من خود را خون کرد به صد زاري
وانگاه به صد زاري ياد تو چو مه کرده
شد پخته دل خسرو کش خام همي خواندي
تو سوخته سر تا پا پر خاک سيه کرده