هر جا که لب به خنده گشايد دهان تو
خونابه ايست از لب چون ناردان تو
اي بس عنان که بر سر کوي تو شد ز دست
کز راه جور باز نتابد عنان تو
شد خانمان صبر همه غارت و خراب
از ترکتاز غمزه نامهربان تو
از خوي بد چه ظلم که بر ما نمي کني
آخر چه کرده ام من مسکين از آن تو
عشق تو بس که بر دل خسرو زده ست زخم
گرهست اميد زيستنم هم به جان تو