اي آشنا، درين چه بي بن نظاره کن
تا اندرو نگون نفتادي کناره کن
تا کي به جهد چاره مال و درم کني؟
گر ممکنت بود ز پي عمر چاره کن
تاج سر فلک چه نظاره کني به فرق
چون خشت زير سر نهد آنگه نظاره کن
بر لوح خاک احسن تقويم چون تويي
در خويشتن شمار سپهر و ستاره کن
بگذر ز دهر و عنصر و اجرام، چرخ را
پيش عروس همت خود پيشکاره کن
چون ز آفتاب و مه تو بهي، گر شوي چراغ
سيلي به نور گو، به زبان صد حراره کن
ور خار بهر مطبخ تجريد مي کشي
طوبي و سدره بشکن و بر پشتواره کن
دل گوهري ست، گر به رگ راست بنديش
آن رشته را بتاب و درين سنگ پاره کن
خسرو، به سيم معني اگر در رسيده اي
آن سيم را به گوش دلت گوشواره کن