آرايش مجلس تويي، مجلس بيارا هر زمان
نقل و شرابي زان دو لب پيش آر ما را هر زمان
زينسان که بر هر موي تو از نفس خود در غيرتم
آنجا که گستاخي ست اين باد صبا را هر زمان
چون عاشقانت را نماند از نقد هستي مايه اي
تاراج سلطاني مکن مشت گدا را هر زمان
جان مي رسد هر دم به لب، داني که باري نيست آن
جان تو، کافزون تر کنم نرخ بلا را هر زمان
چون از تو مي آيد بلا يک جانست، ور باشد دگر
بر نار دستوري مده چشم وغا را هر زمان
اي سر، به زودي خاک شو، پيش در آن نازنين
بو کز طفيل نازنين بوسيم پا را هر زمان
گر چه نيرزم از رهش گردي، تو، اي باد صبا
مي گو سلام چشم من، آن خاک پا را هر زمان
گر نيست باران کرم، سنگي ببار، اي آسمان
تا چند باز آرم تهي دست دعا را هر زمان!
خسرو، اگر عاشق شدي از تيغ عذرش خواه بس
تا چند آري بر زبان آن يک خطا را هر زمان