عالم از جام لب خراب مکن
تهمت اندر سر شراب مکن
هر زمان تافته مشو بر ما
تو مهي، کار آفتاب مکن
با چنان ره مرو به غارت شب
کار دزدي به ماهتاب مکن
گر چه زان غمزه فتنه شهري
امشبي آرزوي خواب مکن
خيمه حسن را به صحرا زن
گردن عاشقان طناب مکن
ور ترا آرزوي کشتن ماست
غمزه خود مي رود، شتاب مکن
زلف خود را به زير گوش منه
دام ماهي به زير آب مکن
از دهان توام سؤالي هست
گر نداري دهن، جواب مکن
چشمم از گريه يک زمان بازآ
خانه مردمان خراب مکن
بي چراغ است خانه خسرو
هر زمان روي در نقاب مکن