روي ترش کرده به ياران مبين
سرکه فروشي مکن، اي انگبين
چاه مزن زير لب چون سمن
رخنه مکن در شکم ياسمين
روي زمين را تويي آب حيات
تشنه ز تو هر که به روي زمين
زلف که شد طوق گلوي تو، کرد
سلسله در گردن ماء معين
بي گنهي چشم ز ما برمگير
بي سببي چهره ز ما در مچين
ليک از آن چشم کمين مي کني
ديده بد نيز ببين در کمين
پاي برين ديده پر خون منه
بيهده در خون و دلم در مشين
اي که ز روي تو جهان روشن است
آه من سوخته را هم ببين
خسرو آخر چو سگ از خود مران
چند چو رو به کنيم پوستين