سبزه همان و گل و صحرا همان
باغ همان، سايه همان، جا همان
گرد چمن شاهد زيبا بسي
در دل من شاهد زيبا همان
پهلوي من صد بت جان بخش، واي
آن که مرا مي کشد، الا همان
در چمني هر کس و من بر درش
باغ من آن است و تماشا همان
نام نماند از دل و جان و هنوز
عشق همان است و تمنا همان
چشم مرا سيل ز دريا گذشت
سوختگي دل شيدا همان
قهر تو لطفي ست که عشاق را
خار همان باشد و خرما همان
فرق ميان دو لبت کي توان
خضر همان است و مسجد همان
از تو بلا وز دل خسرو رضا
کز تو همان شايد و از ما همان