بيار ساقي و جام شراب در گردان
خراب کرده خود را خراب تر گردان
ز بهر دردکشان آبگينه حاجت نيست
يکي سفال شکسته بيار و در گردان
هنوز عقل ز تو دير مي دهد خبرم
لبالبم دو سه پيش آر و بي خبر گردان
گر آن حريف مرا بيني، اي صبا، جايي
خبر دهيش از اين مستمند سرگردان
به ترک صحبت ديرينه، گفتمش، هوس است
به فضل خويش، خدايا، دلش دگر گردان
کسان به يار او مست و بي خبر، يارب
که پيش تير همه جان من سپر گردان
بماند خسرو لب خشک و ز آه گرم آخر
گهي بپرس و زباني به لطف در گردان