اي دل، از آنها که رفت، گر بتواني مکن
ياد جواني بلاست بيش تو داني مکن
قسم خود، اي جان، ز تن جمله گرفتي، کنون
خانه تو ديگر است خيز و گراني مکن
اي لب و چشمت بلا غمزه پنهان مزن
تيغ بزن آشکار، داغ نهاني مکن
چند خرامان روي، وه که بترس از خدا
غارت پيران راه بين و جواني مکن
هر چند بخواهي ز جور بر سر افتادگان
مي بتواني، وليک گر بتواني مکن
حسن چو ميدان دهد، گوي ز سرها متاب
رخش بقا سرکش است، سست عناني مکن
اهل دل ار پيش ازين کشته خوبان شدند
باقي ازان تواند، دل نگراني مکن
نرم تري زن گره برسر ابروي ناز
حال دلم ديده اي، سخت کماني مکن
حسن تو عالم گرفت، خورده ز خسرو مگير
مرغ سليمان بس است، مرغ زباني مکن