دوش سرمست آن نگار نازنين آمد برون
همچو طاووسي که از خلد برين آمد برون
قامت زيبا و رويي چون بهار آراسته
راستي گويي که سرو راستين آمد برون
او ميان مطلق ندارد، اين که مي بينيم چيست؟
تار مويي کز دو زلف عنبرين آمد برون
نازنينا، تا ميان خويش بنمايي مرا
ز انتظام ديده باريک بين آمد برون
چون سخن مي گويي، از روي تو مي گويد سخن
صورتي کز خامه نقاش چين آمد برون
تا بديد انگشترين لعل تو، خسرو، پديد
ديده را آب از لب انگشترين آمد برون