بر آن رويي که نتوان مي گرفتن
ترش بر روي ما تا کي گرفتن
حلالش باد خونم آن چنان، کوست
جفايت چون توان بر وي گرفتن
صبا بستان کباب نيم سوزم
به دستش ده به جاي مي گرفتن
کجا افتاده اي، زاهد، ز ما دور؟
نشايد مفلسان را پي گرفتن
چنين کز غمزه شوخت امان يافت
بخواهد فتنه روم و ري گرفتن
ترا هم هست شوقي، ليک فرق است
بتا از سوختن تا خوي گرفتن
ز تو در خان و مان سوزي اشارت
ز خسرو آتش اندر ني گرفتن