برآمد ماه عيد از اوج گردون
طرب چون ماه نو شد هر دم افزون
بر اوج آسمان نوني ست يا عين
که بيرون آمده ست از کلک بي چون
به گردش چيست چندين نقطه زانجم؟
اگر يک نقطه باشد بر سر نون
ببين اندر رکوع آن پاره نور
هلاکش گوي خواهي خواه ذوالنون
همانا حلقه گوش سپهر است
چو ليلي هست در پهلوي مجنون
شفق بين و سياهي شب عيد
تو پنداري که اين مشک است، آن خون
چنين ماه نو و عيد خجسته
مبارک باد بر ذات همايون
در اوصاف کمالت نظم خسرو
بناميزد همه سحر است و افسون