زهي رسم بناگوشت گل اندر سبزه پروردن
حرامت باد بي ياران مي اندر ساغر آوردن
لطافت گويم آن يا حسن يا خود آدمي کشتن
شمايل خوانم آن يا شکل يا خود مردم آزردن
چه رويست آن، تعالي الله که نتوان زيستن بي او؟
چه شکل است آن نمي دانم که نتوان پيش او مردن؟
گهي از رخ فشاندگان گرد و گه در دامن افگندن
گهي بر روي بردن دست و گه در آستين کردن
اگر گويم که دارم بر لبت کاري به جاي لب
روا باشد چنين در کار ما دندان فرو بردن
ز زلفت مي کشم بسيار تاب از روي تو روزي
پريشاني چه آرد چون تويي را دست در گردن؟
خوش است آن لب گزيدن گاه شورانگيزي خنده
اگر چه نيست از معهود حلوا با نمک خوردن
مپرور، خسروا، در دل خيال خوب رويان را
نشايد دشمن خود را به خون خويش پروردن