گر رسم روزي به تو نوآشنايي ها کنم
هر چه بايد خواهم و بخت آزمايي ها کنم
او چو شاه از گوشه هاي چشم بيند سوي من
من ازان لبها به صد منت گدايي ها کنم
اي خوش آن وقتي که اوخوش خوش رود در خواب و من
پيش چشم و زلف او شرح جدايي ها کنم
از شراب عشق سيل آمد، مصلايم ببرد
گر شوم هشيار ازين مي، پارسايي ها کنم
از در او مست بيرون آيم و در پيش خلق
چون گدايان توانگر خودنمايي ها کنم
ور شبي در کنج تاريکم ستد، در پيش او
خويش را زنده بسوزم، روشنايي ها کنم
بندگي را خط نويسم بر رخ از خون جگر
وز دو ديده هم برو ثبت گوايي ها کنم
گر طفيل پاسبانان بينم اندر کوي تو
با سگان آن سر کو آشنايي ها کنم
يک غزل گر بشنود آن مه به گوش خود ز من
همچو خسرو، پيش خلقي خودستايي ها کنم