بيا تا بي گل و صهبا نباشيم
که گل باشد بسي و ما نباشيم
ز گل نازک تريم و چند گاهي
به جز زير گل و خارا نباشيم
بيا، يارا و با ما باش امروز
چو مي داني که ما فردا نباشيم
چو تنها بودني، بايد، همان به
که از هم صحبتان تنها نباشيم
چو نگذارند يک جا دوستان را
چرا با دوستان يک جا نباشيم؟
چو زير پاي مي بايد شدن خاک
چرا چون خاک زير پا نباشيم
چو بودن نيست، خسرو، جز دو روزي
دو روزي نيز بگذر تا نباشيم