ما در اين شهر پاي بند توايم
عاشق قامت بلند توايم
مرده آن دهان چون پسته
کشته آن لب چو قند توايم
مي دواني و مي کشي ما را
چون بديدي که در کمند توايم
اي جفا بر دلم پسنديده
دوستي بود، ار سپند توايم
گو رفيقان، سفر کنيد که ما
نتوانيم، پاي بند توايم
گذري مي کن، ار طبيب مني
آتش مي نه، ار سپند توايم
باز پرسي تو حال خسرو را
تا چه غايت نيازمند توايم