چو من ز دوست به داغ درونه خرسندم
نه دوستي بود، ار دل به همرهي بندم
اگر به تيغ ببرند بند بند مرا
تو ذکر وصل خودم کن که باز پيوندم
چو مو که برکني و باز رويد، آن غم تست
که باز رست به دل هر پيش که برکندم
هزار کوه غم ار بر دلم نهي، بکشم
غبار خنگ تو بر دامن تو بربندم
ز بهر کشتن خويشش حيات خواهم و بس
اگر حيات دهد بعد ازين خداوندم
رو مدار که از ديدنت شوم محروم
چنين که من به جمال تو آرزومندم
دل شکسته خسرو تهي کنم يک بار
شوند محرم اگر دل شکسته اي چندم